دارم غصه میخورم ...
اصلا حوصله ندارم ... انقدر چشمام ورم کرده که نگو ... امروز از صبح همش گریه کردم ... یکی دوروز پیش حس خوبی نداشتم ... زنگ زدم شیراز به اجی جونی ها وداداشها ... اما انگار همه چیز اروم بود ... ... ... ... ولی واقعیت یه چیز دیگه بود ... به من دروغ گفتن که ناراحت نشم ... به قول خودشون چون من راه دورم اذیت نشم ... بابا جونی دوباره عمل کردن ... این شد سه بار ... الهی قربونت برم بابا گلم ... الهی من فدات بشم ... الهی دورت بگردم ... کاش همه این اتفاقات نصیب من میشد وشما خوب بودی ... کاش من تصادف میکردم به جای شما ... کاش خدا همه این دردهارو به من میداد ... کاش ... منم پنجشنبه باید برم شمال دنبال مامان گلی ومامان بزرگ .با خاله فرزانه و...
نویسنده :
غزل , باباییش
18:13